-
یکشنبه ۱۳۹۱/۰۵/۲۹
-
۱:۵۳ ق.ظ
وقوع زلزله در آذربایجان شرقی و کشته و زخمی شدن تعدادی از هموطنان عزیزمان موجب تاسف و تاثرفراوان گردید.

اهداء کمک های نقدی وغیر نقدی به هم استانی های عزیز- ورجوی -جنب دهیاری ورجوی

اهداء کمک های نقدی وغیر نقدی به هم استانی های عزیز- ورجوی -جنب دهیاری ورجوی
الله جل جلاله:
ولايت علي بن ابي طالب دژ مستحکم من است، هر کس که در اين دژ مستحکم وارد شود از عذاب درامان است.

السلام علیک یا امیرالمومنین یا علی ابن ابی طالب علیه السلام pdf 1
شوق ديدار شهادت جانگداز مولاى متقيان اگر چه بر عموم مسلمانان ، به ويژه شيعيان و پيروان آن حضرت بسيار سخت و گران بود، اما باعث شد تا گوشه هاى ديگرى از شخصيت و عظمت امام عليه السلام آشكار شود. كائنات در مصيبت و سوگ على به هم بريزند، فرشتگان به خروش آيند، جبرئيل فرياد بكشد، درياها به تلاطم بيفتد، جن و انس نوحه كنند، در و ديوار در مقابلش خضوع كنند و امر بسيار عجيبى كه تاكنون بر همه پوشيده بود، عيان شود؛ و آن قبر آماده على عليه السلام بود؛ چه كسى آن را از پيش آماده كرده بود؟
اين همه آيات و نشانه هاى عجيب كه از شب نوزدهم آغاز شد و با دفن على عليه السلام پايان پذيرفت ، دليل چيست ؟ آيا اين اتفاقات ، عالى ترين سند شخصيت والاى امير مؤ منان عليه السلام به شمار نمى رود؟
در شب نوزدهم
ماه رمضان سال چهلم هجرى فرا رسيده بود. اگر چه امير مؤ منان عليه السلام از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بود كه عاقبت شهيد خواهد شد، اما از جزئيات اين ماجرا كمتر سخن مى گفت تا اين كه در اين سال ، روزى آن حضرت از بالاى منبر، از امام حسن عليه السلام پرسيد: چند روز از ماه رمضان گذشته است ؟ امام حسن عليه السلام فرمود: سيزده روز. آنگاه از امام حسين عليه السلام پرسيد: چند روز باقى مانده است ؟ پاسخ داد: هفده روز. على عليه السلام دست به محاسن شريف گذارد و فرمود: به خدا كه شقى ترين افراد امت ، اين موى سفيد را با خون سر خضاب و رنگين خواهد كرد. (283)
شب نوزدهم فرا رسيد. على عليه السلام پس از تناول چند لقمه نان جو، از جاى برخاست و به ركوع و سجود و تضرع به درگاه احديت مشغول شد. امام بسيار از اطاق بيرون مى رفت و به آسمان نگاه مى كرد و باز مى گشت و مى گفت : اللهم بارك لى الموت ؛ خدايا، مرگ را بر من مبارك گردان . حضرت على عليه السلام در تمام شب بيدار بود. ام كلثوم عرض كرد: پدر جان ، اين بيدارى و اضطراب براى چيست ؟ فرمود: در صبح اين شب ، شهيد خواهم شد. (284)
همچنين روايت شده است كه آن حضرت پيوسته در آن شب مى فرمود: به خدا قسم كه دروغ نمى گويم و هرگز به من دروغ گفته نشده و اين است آن شبى كه مرا وعده شهادت داده اند. (285)
به سوى شهادت
على عليه السلام هنگامى كه به حياط منزل آمد، چند مرغابى كه در خانه ام كلثوم بودند، به خلاف عادت خود، با گشودن بال و پرهاى خود، رو به پاهاى آن حضرت آمدند و فرياد كشيدند. بعضى كه خواستند آنها را كنار بزنند، حضرت فرمود: رهايشان كنيد. همانا صيحه زنانى هستند كه در پى اين فرياد و صيحه ها، نوحه كنندگان هستند. آنگاه به ام كلثوم فرمود: دخترم ، اگر نمى توانى سير و سيرابشان كنى ، به حقى كه من بر تو دارم ، آزادشان بگذار تا بروند و از گياهان زمين بخورند. (286)
هنگام بيرون رفتن از خانه ، كمربند به آهن در گرفت و باز شد. حضرت در حالى كه كمر خود را محكم مى بست ، سخنان زیر را فرمودند:
براى مرگ كمر خود را ببند! همانا مرگ تو را ملاقات خواهد كرد و از مرگ بى تابى مكن ، در وقتى كه به سوى تو بيايد، به دنيا مغرور مشو، هر چند با تو سازش كند، تو را بگرياند، همچنان كه تو را خندان گردانيده است . (288)
در تاريكى شب ، امير مؤ منان عليه السلام وارد مسجد تاريك كوفه شد و پس از خواندن چند ركعت نماز، با طلوع فجر صادق به بالاى ماءذنه رفت و پس از اذان صبح ، پايين آمد و در صحن مسجد، با نداى الصلاة ! الصلاة ! خفتگان را براى نماز بيدار ساخت . ابن ملجم در بين خفتگان بود كه به روى افتاده و شمشير مسموم خود را در زير لباسهاى خود پنهان كرده بود. على عليه السلام به او رسيد و فرمود: براى نماز برخيز و از اين پس ، چنين مخواب كه اين خواب شياطين است ، بلكه بر طرف راست بخواب كه خواب مؤ منان و يا به طرف چپ بخواب كه خواب حكيمان است و يا بر پشت بخواب كه خواب پيامبر ان است . آنگاه فرمود: قصد شومى در نظر دارى كه نزديك است آسمانها از آن فرو ريزد و زمين چاك و كوهسارها سرنگون گردد و اگر بخواهم مى توانم خبر دهم كه در زير لباسهايت چه دارى ! سپس آن حضرت به سوى محراب رفت و به نماز ايستاد. (289)
و بار ديگر كعبه شكافت
همين كه على عليه السلام در محراب عبادت به نماز ايستاد، ابن ملجم و هم دستانش عمليات خود را آغاز كردند و هر يك در جايى موضع گرفتند. چون امير مؤ منان سر از سجده ركعت اول برداشتند، ابتدا شبيب بن بجره آهنگ قتل امام كرد و شمشير را به سوى على عليه السلام پايين آورد، اما شمشير به طاق خورد و به على عليه السلام آسيب نرسيد. ابن ملجم بلافاصله فرق على عليه السلام را نشانه گرفت و سر مقدس على عليه السلام را شكافت . نداى حضرت بلند كه : بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة ؛ سوگند به خداى كعبه كه رستگار شدم .
يكباره نظم همه چيز به هم خورد. مردم همه مات و مبهوت و حيران بودند و سرگردان به هر سو مى دويدند. زمين به لرزه در آمد؛ درياها به موجهاى سختى دچار شدند؛ درهاى مسجد به هم خورد؛ بادهاى سخت و سياهى وزيدن گرفت ؛ در آسمانها تزلزل پديدار گشت ؛ فرشتگان به خروش آمدند و به گريه افتادند؛ جبرئيل بين آسمان و زمين با صداى بلند فرياد زد: تهدمت و الله اءركان الهدى و اءنطمست و الله نجوم السماء و اءعلام التقى و اءنفصمت العروة الوثقى ، قتل ابن عم المصطفى ، قتل الوصى المجتبى ، قتل على المرتضى ، قتل و الله سيد الاءوصياء، قتله اءشقى الاءشقياء ؛ به خدا قسم ، اركان هدايت در هم شكست ، ستاره هاى علم و نبوت تاريك شد، برطرف شد نشانه هاى پرهيزكارى ، گسيخته شد ريسمان محكم الاهى ، كشته شد پسر عموى مصطفى ، و شهيد شد سيد اوصيا، على مرتضى . (290)
درست در همان لحظاتى كه صداى ضجه و ناله مردم در مسجد بلند بود و حسنين عليهمالسلام نيز در كنار پدر بر مصيبت امير مؤ منان عليه السلام سخت گريه مى كردند، امامحسن عليه السلام گفت : پدر جان ، چه كسى اين جنايت هولناك را در حق شما روا داشت ؟حضرت فرمود: مرا فرزند يهوديه ، عبدالرحمن بن ملجم مرادى كشت . امام حسن مجتبى عليهالسلام گفت : از كدام در فرار كرد؟ امير مؤ منان عليه السلام فرمود: كسى دنبالش نرود،چون به زودى او را از اين در وارد خواهند كرد. سپس با دست خود به در كنده اشاره فرمود.آنگاه ساعتى از هوش رفت و مردم در انتظار آوردن آن لعين از باب كنده بودند. ساعتىنگذشت كه فرياد مردم بالا گرفت و او را دست بسته از همان درب وارد مسجد كردند.شير در بستر
(291)
امير مؤ منان عليه السلام را به كمك فرزندانش به خانه بردند. لحظه اى پشت در خانه خالى نمى شد. مردم و علاقمندان براى ديدن امامشان بى صبرانه منتظر اجازه ورود بودند. گاهى در خانه به روى خيل مشتاقان باز مى شد؛ گاهى هم امام حسن عليه السلام مردم را مرخص مى كرد. در اين دو روز و چند ساعتى كه از عمر پر بركت امام باقى مانده بود، على فرزندان را جمع كرد و برنامه آينده را براى آنان تبيين كرد. روز بيستم ماه رمضان در خانه على را گشودند تا مردم براى آخرين بار امام مظلومشان را ملاقات كنند. مردم گروه گروه مى آمدند و سلام مى كردند و حضرت پاسخ مى داد و مى فرمود:
سلونى قبل اءن تفقدونى ؛ از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا نيابيد.
حجر بن عدى ، كه به ديدار امام شتافته بود، از جاى برخاست و چند بيتى در مصيبت امير مؤ منان عليه السلام خواند. حضرت به او فرمود: اى حجر، چگونه اى آن روز كه از تو بخواهند كه از من بيزارى جويى ؟
عرض كرد: به خدا قسم ، اگر با شمشير قطعه قطعه ام كنند و به آتش بسوزانند، هرگز از شما بيزارى نمى جويم !
حضرت فرمود: به هر خير موفق باشى ! خداوند از آل پيامبر صلى الله عليه و آله به تو جزاى خير دهد! (292)
آن حضرت از آينده تاريك ، اين گونه خبر داد: زود باشد كه فتنه ها از هر سو به شما روى آورد و منافقان اين امت ، كينه هاى خود را از شما بخواهند و انتقام از شما بگيرند؛ پس بر شما باد به صبر كه عاقبت صبر نيكوست . آنگاه رو به سوى امام حسين عليه السلام افكند و فرمود: بعد از من ، در خصوص شما فتنه هاى بسيار به وقوع خواهد پيوست . صبر كن تا خدا حكم كند ميان شما و دشمنان شما؛ زيرا او بهترين داوران است . سپس افزود: اى ابا عبدالله ! تو را اين امت شهيد مى كنند؛ پس بر تو باد به تقوا و صبر در بلا. (293)
پرواز روح
دو سوم از شب بيست و يكم گذشته بود. (294) حضرت همچنانكه مشغول سخن گفتن با امام حسين عليه السلام بود، از هوش رفت و پس از دقايقى به هوش آمد و فرمود: اينك رسول خدا (295) و عموى من ، حمزه و برادرم جعفر نزد من آمدند و گفتند: زود بشتاب كه ما مشتاق و منتظر هستيم . اين گفت و پيشانى مباركش عرق كرد. چشمهاى مبارك را بر هم گذاشت و دست و پاى را سوى قبله كشانيد و پس از شهادتين ، روح بلندش به ملكوت اعلى پر كشيد. بار ديگر وضعيت آسمان و زمين بر آشفت و در آن شب ، آفاق آسمان دگرگون گشت ؛ بار ديگر زمين به لرزه در آمد و صداى تسبيح و تقديس فرشتگان از هوا شنيده مى شد. قبايل جن نوحه مى كردند و به سختى مى گريستند و مرثيه مى خواندند و با بلند شدن صداى گريه و شيون از خانه على عليه السلام اهل كوفه دانستند كه مصيبت آن حضرت روى داده و از اين رو يكباره در مصيبت على عليه السلام گريستند و خاطره رحلت پيامبر بزرگوار اسلام زنده شد. (296)
ابن عباس مى گويد: هنگامى كه امير مؤ منان عليه السلام در كوفه شهيد شد، سه روز آسمان خون باريد و هيچ سنگى در آن روز بر داشته نمى شد مگر آنكه خون در زير آن بود. (297)
روح ناآرام از بدن خسته امير مؤ منان عليه السلام پر كشيده بود. فرزندان او بدنش را آماده غسل كردند. محمد بن حنفيه مى گويد: چون برادرانم مشغول غسل شدند، امام حسين عليه السلام آب مى ريخت و امام حسن عليه السلام غسل مى داد. هرگز نياز نبود كه بدن على عليه السلام در حال غسل ، گردانيده شود؛ زيرا بدن مبارك هنگام غسل ، خود از اين سو به آن سو مى شد و بويى خوش تر از مشك و عنبر از جسد مطهرش به مشام مى رسيد. (298)
مظلومانه ترين تشييع
به دستور على عليه السلام پيكر پاك و مطهرش را بر تابوتى گذاردند و درست در همان ساعتى كه دو شب پيش ، از خانه ام كلثوم به مسجد رفته بود، بيرون آوردند.
بنا به وصيت حضرت جلوى تابوب را كسى بر دوش نگرفته بود (299) و تابوت بر دوش جبرئيل و ميكائيل پيش مى رفت . (300) و فرزندان ، داماد و تنى چند از ياران حضرت ، از جمله صعصعه پشت تابوت را به دوش گرفته بودند. ابر سفيدى بالاى سر تشييع كنندگان قرار گرفت و پرندگان سفيدى به پرواز در آمدند. (301) از بالاى سر، صداى زمزمه و پر و بال به گوش مى رسيد. (302)
محمد بن حنفيه مى گويد: به خدا قسم ، مى ديدم كه جنازه آن حضرت بر هر ديوار و ساختمان و درختى كه مى گذشت ، آنها سر تعظيم فرود مى آوردند و خم مى شدند و خشوع مى كردند. (303)
هنگامى كه جنازه به محل دفن رسيد، تابوت به زمين گذاشته شد. نخست امام حسن مجتبى عليه السلام به دستور امير مؤ منان عليه السلام بر پيكر آن حضرت نماز خواند و پس از نماز، جنازه را برداشتند و همان محل را خاك بردارى كردند. ناگاه قبر ساخته و لحد پرداخته اى ظاهر شد و تخته اى در زير قبر فرش شده بود كه بر آن لوح ، به خط سريانى دو سطر نقش بسته بود:
بسم الله الرحمن الرحيم ، هذا ما حفره نوح النبى لعلى وصى محمد صلى الله عليه و آله قبل الطوفان بسبعمائة عام ؛ (304) اين همان قبرى است كه نوح پيامبر براى على عليه السلام ، جانشين محمد صلى الله عليه و آله ، هفتصد سال پيش از طوفان حفر كرده است .
مرحوم مفيد رحمه الله و ديگران نوشته اند هنگامى كه جنازه على عليه السلام به آن محل رسيد، ناگهان سنگ سفيدى كه مى درخشيد، نمايان گشت . پس همان مكان را حفر كردند و به تخته اى برخورد كردند كه بر آن نوشته شده بود: اين چيزى است كه نوح پيامبر صلى الله عليه و آله براى بنده شايسته خدا، على بن ابى طالب عليه السلام فراهم كرده است . همين كه خواستند پيكر على عليه السلام را داخل قبر بگذارند، چند منادى با سخنان خود به استقبال پيكر آن حضرت آمدند.(305)
هاتفى مى گفت : او را به سوى اين تربت پاك بياوريد؛ حبيب مشتاق حبيب است . با شنيدن اين جمله ، حاضران مات و مبهوت شدند. (306)
هاتفى ديگر گفت : خداوند شما را صبر نيكو كرامت كند، در مصيبت سيد شما و حجت خدا بر خلق خويش . (307)
امير مؤ منان عليه السلام به حسنين عليهم السلام فرموده بودند كه هر گاه مرا داخل قبر گذارديد، پيش از آنكه خاك بريزيد، نخست دو ركعت نماز بخوانيد و سپس به درون قبر بنگريد. چون امام عليه السلام را داخل قبر گذاردند و دو ركعت نماز خواندند، به قبر نگريستند و ديدند كه پرده را از قسمت بالاى سر على عليه السلام كنار زد و ديد كه رسول خدا و آدم صفى و ابراهيم خليل عليه السلام با آن حضرت مشغول سخن گفتن اند. امام حسين عليه السلام نيز گوشه ديگرى را از قسمت پايين پاى حضرت برگرفت و ديد كه حضرت فاطمه عليها السلام و حوا و مريم و آسيه بر آن حضرت نوحه مى كنند. (308)
پس از دفن على عليه السلام صعصعه بى تاب گشت و يك دست خود را بر قلبش گذارد و با دست ديگر مقدارى از خاك قبر امير مؤ منان عليه السلام برداشت و بر سر خود مى زد و مى گفت :
پدر و مادرم به فداى تو باد اى امير مؤ منان ! گوارا باد تو را كرامتهاى خدا،اى اباالحسن ! به حقيقت مولد تو پاكيزه بود و صبر و جهادت عظيم و به آنچه آرزو داشتى رسيدى و تجارت سودمندى كردى و نزد پروردگار خود رفتى ... از خدا بخواه تا بر ما منت گذارد و راهت ادامه دهيم ... . (309) صعصعه آنقدر و گريست كه ديگران را سخت و به گريه در آورد و آنگاه رو كرد به امام حسن و امام حسين عليهم السلام و محمد، جعفر، عباس ، يحيى ، عون و ساير فرزندان آن حضرت ، و به آنان تسليت گفت و به كوفه بازگشت . (310)
سلام بر اول مظلوم عالم
سلام بر ساقى كوثر كوثر و ميزان اعمال
همه ما به این اصل اعتقاد مشترک داریم که امکان ندارد یک ملتی مسلمان باشد وبه رهبری علی (ع) و راه
او معتقد باشد، ولی این اعتقاد هیچ فایده ای در زندگیش نداشته باشد.
«إِنَّمَا الْخَلیفَةُ مَنْ سارَ بِسیرَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاََعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ التُّقى.»
خلافت فقط از آنِ كسى است كه به روش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)برود، و به طاعتِ خدا عمل كند، و به جان خودم سوگند كه ما اهل بیت نشانه هاى هدایت و جلوه هاى پرفروغ پرهیزگارى هستیم.
و اما داستان ولادت به گونهاى كه در روايات شيخ صدوق(ره)در امالى و علل و عيون اخبار الرضا(ع)و روايات ديگر محدثين شيعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد(ع) روايتشده اين گونه است كه فرمود:
چون فاطمه(س)فرزندش حسن را به دنيا آورد، به پدرش على(ع)عرض كرد: نامى براى او بگذار، على(ع)فرمود: من چنان نيستم كه در مورد نامگذارى او به رسول خدا پيشى گرفته و سبقت جويم.در اين وقت رسول خدا(ص)بيامد، و آن كودك را در پارچه زردى پيچيده، به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم كه او را در پارچه زردنپيچيد؟سپس آن پارچه را به كنارى افكند و پارچه سفيدى گرفته و كودك را در آن پيچيد، آنگاه رو به على(ع)كرده فرمود: آيا او را نامگذارى كردهاى؟
عرض كرد: من در نامگذارى وى به شما پيشى نمىگرفتم!
رسول خدا(ص)فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمىجويم!
در اين وقتخداى تبارك و تعالى به جبرئيل وحى فرمود كه براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبريك و تهنيت گوى و به وى بگو: براستى كه على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه!
جبرئيل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنيت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارك و تعالى تو را مامور كرده كه او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا(ص)پرسيد: نام پسر هارون چيست؟عرض كرد: «شبر».فرمود: زبان من عربى است؟ عرض كرد: نامش را«حسن»بگذار، و رسول خدا(ص)او را حسن ناميد... (2)
كتاب: زندگانى امام حسن مجتبى عليه السلام، ص. 3 تا 8 و 474تا 484
مؤلف: سيد هاشم رسولى محلاتى
چنانكه گفته شد، طبق روايات مشهور، امام حسن(ع)در نيمه رمضان سال سوم هجرت به دنيا آمد و تا روزى كه رسول خدا(ص)از دنيا رفت(بيست و هشتم صفر سال يازدهم) هفتسال و شش ماه از عمر شريف خود را در كنار جدش رسول خدا(ص)و دامان پر مهر آن بزرگوار گذراند.
و چنانكه از روايات استفاده مىشود، شايد بهترين دوران زندگى آن امام مظلوم همان چند سال بوده كه از هر جهت مورد محبت افراد خانواده و بخصوص جد بزرگوار خود قرار داشته است.
و حتى از برخى روايات استفاده مىشود كه محبت و علاقه رسول خدا نسبتبه اين كودك و برادرش حسين(ع)از حد عادى گذشته و بيش از حد معمول بود.
ترمذى و نسائى در كتابهاى صحيح خود روايت كردهاند كه روزى رسول خدا(ص)در منبر سخنرانى مىفرمود كه حسن و حسين(ع)در حالى كه هر دو پيراهن سرخ بر تن داشتند آمدند و هم چنان افتان و خيزان به جلو مىآمدند، رسول خدا(ص)كه چنان ديد سخن خود را قطع كرده، از منبر به زير آمد و آن دو را بغل كرده و پيش روى خود نهاد و فرمود:
«صدق الله اذ يقول: «انما اموالكم و اولادكم فتنة»لقد نظرت الى هذينالصبيين و هما يمشيان و يعثران فلم اصبر حتى قطعتحديثى و رفعتهما» (1)
(خدا راست گفته كه مىفرمايد: «جز اين نيست كه دارايىها و فرزندان شما فتنه هستند.»من به اين دو پسرك نگاه كردم و ديدم كه راه مىروند و مىافتند، خوددارى نتوانستم تا اينكه سخنم را قطع كرده و آن دو را برداشتم.)
و در خصوص امام حسن(ع)
«روى البراء بن عازب قال«رايت النبى-صلى الله عليه و آله-و الحسن على عاتقه يقول: اللهم انى احبه فاحبه» (2)
(براء بن عازب روايت كرده گويد: «پيغمبر(ص)را ديدم كه حسن را بر شانه خود داشت و مىفرمود: خدايا من او را دوست دارم تو هم او را دوستبدار.»)
زهير بن اقمر گويد: پس از داستان شهادت امير المؤمنين(ع)هنگامى كه فرزندش حسن بن على(ع)سخنرانى مىكرد، مردى گندم گون و بلند قامت از قبيله ازد برخاست و گفت:
«لقد رايت رسول الله واضعه فى حبوته يقول: من احبنى فليحبه فليبلغ الشاهد الغائب و لولا عزمة من رسول الله(ص)ما حدثتكم» (3)
(براستى كه رسول خدا(ص)را ديدم حسن را بر گردن خود سوار كرده بود و مىفرمود: هر كس مرا دوست دارد، بايد او را دوستبدارد، هر كه حاضر است اين گفتار را به آنكه غايب استبرساند، و اگر اين دستورصريح رسول خدا نبود، من براى شما آن را نمىگفتم.)
و از عايشه روايتشده كه گويد:
«ان النبى-صلى الله عليه و آله-كان ياخذ حسنا فيضمه اليه ثم يقول: اللهم ان هذا ابنى و انا احبه فاحبه، و احب من يحبه» (4)
(براستى كه رسم پيغمبر(ص)چنان بود كه حسن را مىگرفت و به خود مىچسباند، سپس مىگفت: خدايا اين پسر من است و من او را دوست مىدارم، پس او را دوستبدار و هر كس او را دوست مىدارد دوستبدار.)
و از كشف الغمة مرحوم اربلى و بيش از بيست كتاب از كتابهاى اهل سنت نقل شده كه ابو هريره گفته است: من هيچ گاه حسن را نديدم، جز آنكه اشكانم جارى شده، و جهت آن اين است كه روزى او را ديدم كه آمد و مىدويد تا اينكه در دامان رسول خدا(ص)نشست.
وى دنباله حديث را ادامه داده چنين گفت:
«...و رسول الله يفتح فمه ثم يدخل فمه و يقول: اللهم انى احبه، و احب من يحبه-يقولها ثلاث مرات» (5)
(در آن حال رسول خدا(ص)دهان خود را باز كرده و در دهان حسن برد و مىگفت: خدايا من او را دوست دارم و هر كه او را دوست مىدارد نيز دوست مىدارم-سه بار اين سخن را گفت.)
و اين محبت تا بدان جا رسيده بود كه آن دو كودك را ريحانه(و گل خوشبوى خود) مىخواند، و به اين مضمون نيز روايت زيادى در كتابهاى شيعه و اهل سنت آمده، مانند اين حديث كه از ابو ايوب انصارى و يا سعد بن ابى وقاص[اين ترديد در خود حديث است] نقل شده كه گفته است:
«دخلت على رسول الله-صلى الله عليه و آله-و الحسن و الحسين رضى الله عنهما يلعبان بين يديه و فى حجره، فقلت: يا رسول الله اتحبهما؟قال: و كيف لا احبهما و هما ريحانتاى من الدنيا، اشمهما» (6)
(من به نزد رسول خدا(ص)رفتم و حسن و حسين رضى الله عنهما در كنار او و پيش روى آن حضرت بازى مىكردند.من عرض كردم: اى رسول خدا آيا ايشان را دوست دارى؟فرمود: چگونه دوست ندارم ايشان را كه آن دو، گلهاى خوشبوى من از دنيا هستند، و من آن دو را مىبويم.)
و در حديث ديگرى كه از ابو بكر نقل شده اين گونه است كه گويد:
«رايت الحسن و الحسين يثبان على ظهر رسول الله و هو يصلى فيمسكهما بيده حتى يرفع صلبه و يقومان على الارض، فلما انصرف اجلسهما فى حجره و مسح رؤسهما ثم قال: ان ابنى هذين ريحانتاى من الدنيا» (7)
(حسن و حسين را ديدم در حالى كه رسول خدا(ص)نماز مىخواند بر پشت آن حضرت مىپريدند و رسول خدا(ص)نماز مىخواند، رسول خدا(ص)آن دو را با دستخود نگه مىداشت تا برخيزد و پشت آن حضرت راستشده و آن دو كودك براحتى روى زمين بايستند، و چون نمازش به پايان رسيد، آن دو را در دامان خود نشانيد و دستبر سرشانكشيد، سپس فرمود: اين دو پسر من دو گل خوشبوى من از دنيا هستند.)
و در حديث ديگرى است كه رسول خدا(ص)فرمود:
«الولد ريحانة، و ريحانتى الحسن و الحسين» (8)
(فرزند گل خوشبوست، و گل خوشبوى من حسن و حسين هستند.)
و از ذخاير العقباى محب الدين طبرى از سعيد بن راشد روايتشده كه گويد:
«جاء الحسن و الحسين يسعيان الى رسول الله-صلى الله عليه و آله-فاخذ احد هما فضمه الى ابطه، و اخذ الآخر فضمه الى ابطه الاخرى و قال: هذان ريحانتاى من الدنيا» (9)
(حسن و حسين آمدند و به طرف رسول خدا(ص)مىدويدند، حضرت يكى از آن دو را گرفت و در بغل خود چسبانيد، و آن ديگرى را گرفت و در بغل ديگر خود چسبانيد و فرمود: اين دو، گلهاى خوشبوى من از دنيا هستند.)
و از كتاب مقتل خوارزمى از جابر بن عبد الله انصارى روايتشده كه گويد: از رسول خدا(ص)شنيدم كه سه روز پيش از رحلتخود به على(ع)مىفرمود:
«سلام الله عليك ابا الريحانتين، اوصيك بريحانتى من الدنيا، فعن قليل ينهد ركناك و الله خليفتى عليك، فلما قبض رسول الله-صلى الله عليه و آله-قال على عليه السلام: هذا احد ركنى الذى قال رسول الله، فلما ماتت فاطمة عليها السلام قال على عليه السلام: هذا الثانى الذى قال لى رسول الله-صلى الله عليه و آله»(درود بر تو اى پدر دو گل خوشبو، تو را به آن دو گل خوشبوى من از دنياسفارش مىكنم كه بزودى دور كن و اساس و پايه زندگيتشكسته خواهد شد، و خداوند پس از من نگهبان تو، و چون رسول خدا(ص)از دنيا رفت، على(ع)فرمود: اين بود يكى از آن دو ركن و پايهاى كه رسول خدا(ص)به من فرمود، و چون فاطمه(ع)از دنيا رفت على(ع)فرمود: و اين هم دومى بود كه رسول خدا(ص)فرموده بود.)
ذهبى در كتاب تذكرة الحفاظ از ابى بكرة روايت كرده كه گويد: رسول خدا(ص)چنان بود كه هر گاه نماز مىگذارد، حسن مىآمد و بر پشتيا گردن آن حضرت بالا مىرفت و رسول خدا(ص)او را با آرامى بلند مىكرد كه نيفتد، و اين كار بارها اتفاق افتاد، و چون نماز آن حضرت تمام مىشد عرض مىكردند: اى رسول خدا(ص)ما نديديم اين كارى را كه با حسن كردى با هيچ كس ديگرى بكنى!فرمود:
«انه ريحانتى من الدنيا و ان ابنى هذا سيد» (10)
(آرى براستى كه او گل خوشبوى من است در دنيا، و براستى كه اين پسر من سيد و آقاست.)
شيخ صدوق(ره)در كتاب امالى و بخارى در كتاب صحيح به سند خود از ابن ابى نعيم روايت كرده كه گويد: نزد عبد الله بن عمر بودم كه مردى پيش او آمد و حكم خون پشه را از او پرسيد.ابن عمر از او سؤال كرد: اهل كجا هستى؟پاسخ داد: اهل عراق!
عبد الله بن عمر گفت:
«انظروا الى هذا يسئلنى عن دم البعوضة و قد قتلوا ابن رسول الله، و سمعترسول الله-صلى الله عليه و آله-يقول: انهما ريحانتاى من الدنيا يعنى الحسن و الحسين عليهما السلام» (11)
(اين مرد را بنگريد كه حكم خون پشه را از من مىپرسد در صورتى كه پسر رسول خدا(ص)را به قتل رسانده و كشتند، و من خود از رسول خدا(ص)شنيدم كه مىفرمود: براستى كه اين دو-يعنى حسن و حسين-دو گل خوشبوى من از دنيا هستند.)
حديث اول
حاكم در مستدرك، و احمد بن حنبل در مسند، به سند خود از مردى به نام شداد بن هاد، روايت كردهاند كه گويد:
«خرج علينا رسول الله(ص)فى احدى صلاتى العشى: الظهر او العصر و هو حامل احد ابنيه الحسن او الحسين فتقدم رسول الله(ص)فوضعه عند قدمه اليمنى فسجد رسول الله(ص) سجدة اطالها قال ابى: فرفعت راسى من بين الناس فاذا رسول الله(ص)ساجد و اذا الغلام راكب على ظهره فعدت فسجدت فلما انصرف رسول الله(ص)قال الناس: يا رسول الله لقد سجدت فى صلاتك هذه سجدة ما كنت تسجدها، افشىء امرت به او كان يوحى اليك؟قال: كل ذلك لم يكن و لكن ابنى ارتحلنى فكرهت ان اعجله حتى يقضى حاجته» (12)
(رسول خدا(ص)در هنگام يكى از دو نماز ظهر يا عصر به نزد ما آمد و يكى از دو فرزندش حسن و حسين(ع)را به همراه خود داشت، پس آن حضرت در جلوى صفوف ايستاد و آن دو كودك را نزد پاى راستخود گذارد، سپس به سجده رفت و سجده را طولانى كرد.
راوى گويد: پدرم گفت: من از ميان مردم سرم را از سجده بلند كردم و ديدم كه رسول خدا(ص)در سجده است و آن كودك بر پشت آن حضرت سوار شده، من به حال سجده برگشتم و چون نماز آن حضرت تمام شد مردم عرض كردند: اى رسول خدا(ص)در اين نمازى كه امروز خواندى سجدهاى طولانى داشتى كه در نمازهاى ديگر نداشتى، آيا دستورى به شما در اين باره رسيده بود يا وحى بر شما نازل گرديد؟فرمود: هيچ يك از اينها نبود، بلكه پسرم بر پشت من سوار شده بود و نخواستم او را ناراحت كنم تا هر كارى كه مىخواهد انجام دهد.)
نگارنده گويد: اين حديث و نظاير آن كه در باب محبت رسول خدا(ص)نسبتبه حسنين(ع) پيش از اين گذشت، و سوار كردن آنها بر دوش خود، و بردن آنها بر فراز منبر، و امثال آن، گذشته از اينكه حكايت از شدت علاقه و محبت رسول خدا(ص)نسبتبه آن دو بزرگوار مىكند، يك درس آموزنده تربيتى هم براى مسلمانان درباره تربيت فرزند و احترام و تكريم نسبتبه كودك و ايجاد شخصيت در وى از اين طريق مىباشد، كه اين خود نياز به بحثى جداگانه دارد كه بايد در كتابهاى آموزشى و تربيتى از آن بتفصيل بحث كرد، و از رسول خدا(ص)و فرزندان معصوم آن حضرت در اين باره روايت ديگرى هم نقل شده كه حتى نسبتبه فرزندان ديگران نيز گاهى بدين گونه رفتار مىكردند، و بزرگان را از تحقير و اهانت كودكان نهى فرموده و بازمىداشتند، كه ما فقط براى تذكر اين چند جمله را ذكر كرده و شما را به كتابهاى مفصل ديگرى كه در اين باره نوشته شده و جنبههاى تربيتى كودك را از نظر اسلام مورد بحث قرار دادهاند، راهنمايى مىكنيم.حديث دوم محب الدين طبرى در كتاب ذخائر العقبى، و نيز على بن عيسى اربلى در كتاب كشف الغمة از جنابذى به سندشان از ابن عباس روايت كردهاند كه گويد:
«بينا نحن ذات يوم مع النبى صلى الله عليه و آله اذ اقبلت فاطمة(ع)تبكى: فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله: فداك ابوك، ما يبكيك؟قالت: ان الحسن و الحسين خرجا، و لا ادرى اين باتا؟فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله: لا تبكي فان خالقهما الطف بهما منى و منك، ثم رفع يديه، فقال: اللهم احفظهما و سلمهما، فهبط جبرئيل، و قال: يا محمد لا تحزن، فانهما فى حظيرة بنى النجار نائمان، و قد وكل الله بهما ملكا يحفظهما، فقام النبى صلى الله عليه و آله و معه اصحابه حتى اتى الحظيرة فاذا الحسن و الحسين عليهما السلام معتنقان نائمان، و اذا الملك الموكل بهما قد جعل احد جناحيه تحتهما و الآخر فوقهما، يظلهما، فاكب النبى صلى الله عليه و آله عليهما يقبلهما، حتى انتبها من نومهما، ثم جعل الحسن على عاتقه الايمن، و الحسين على عاتقه الايسر، فتلقاه ابوبكر، و قال: يا رسول الله! ناولنى احد الصبيين احمله عنك!فقال صلى الله عليه و آله: نعم المطى مطيهما، و نعم الراكبان هما، و ابوهما خير منهما.
حتى اتى المسجد فقام رسول الله-صلى الله عليه و آله-على قدميه و هما على عاتقيه ثم قال:
معاشر المسلمين، الا ادلكم على خير الناس جدا و جدة؟
قالوا: بلى يا رسول الله.
قال: الحسن و الحسين، جدهما رسول الله صلى الله عليه و آله خاتم المرسلين، و جدتهما خديجة بنتخويلد، سيدة نساء اهل الجنة.
الا ادلكم على خير الناس ابا و اما؟
قالوا: بلى يا رسول الله.
قال: الحسن و الحسين، ابوهما على بن ابيطالب، و امهما فاطمة بنت محمد.ثم قال صلى الله عليه و آله: الا ادلكم على خير الناس عما و عمة؟
قالوا: بلى يا رسول الله.
قال: الحسن و الحسين عمهما جعفر بن ابى طالب، و عمتهما ام هانى بنت ابى طالب.
ثم قال: ايها الناس، الا ادلكم على خير الناس خالا و خالة؟
قالوا: بلى يا رسول الله.
قال: الحسن و الحسين، خالهما القاسم بن رسول الله، و خالتهما زينب، بنت رسول الله.
ثم قال: اللهم انك تعلم ان الحسن و الحسين فى الجنة، و اباهما فى الجنة و امهما فى الجنة، و جدهما فى الجنة و جدتهما فى الجنة، و خالهما فى الجنة و خالتهما فى الجنة، و عمهما فى الجنة و عمتهما فى الجنة، و من احبهما فى الجنة و من ابغضهما فى النار» (13)
(روزى ما در خدمت پيغمبر(ص)بوديم كه ناگهان فاطمه(ع)در حالى كه مىگريست آمد، رسول خدا(ص)به او فرمود: پدرت به فدايت!چرا مىگريى؟
عرض كرد: حسن و حسين بيرون رفته و نمىدانم كجا آرميدهاند!
رسول خدا(ص)بدو فرمود: گريه نكن كه آفريدگارشان نسبتبه آن دو از من و تو مهربانتر است، آنگاه دستهاى خود را بلند كرده و گفت: بار خدايا آن دو را نگهدارى كن و سالم بدار.
در اين وقت جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد محزون مباش كه آن دو در باغ بنى النجار خوابيدهاند و خداوند فرشتهاى را بر ايشان موكل ساخته تا ايشان را نگهبانى كند.
آنگاه رسول خدا(ص)در حالى كه اصحاب و ياران همراه آن حضرت بودند برخاسته به باغ بنى النجار آمدند و حسن و حسين را در حالىكه دستبه گردن يكديگر انداخته و در خواب بودند مشاهده كردند، و فرشتهاى كه موكل بر ايشان بود يك بال خود را زير ايشان و بال ديگر را بر سر ايشان گشوده و آنها را سايه مىكرد.
در اين وقت رسول خدا(ص)خود را روى آن دو انداخته آنها را مىبوسيد تا وقتى كه از خواب بيدار شدند، سپس حسن را بر دوش راستخود و حسين را بر دوش چپ خود سوار كرد.پس ابوبكر آن حضرت را ديدار كرده، عرض كرد: اى رسول خدا(ص)يكى از اين دو كودك را به من بدهيد تا در آوردن آن دو به شما كمك نمايم؟
رسول خدا(ص)فرمود: مركب اين دو مركب خوبى است، و سواران هم سواران خوبى هستند، و پدرشان بهتر از آن دوست.
پس همچنان آمد تا به مسجد رسيد، سپس همان گونه كه آن دو كودك روى شانههاى آن حضرت بودند، سر پا ايستاد و فرمود:
اى گروه مسلمانان!آيا شما را به كسى كه جد و جدهاش بهترين مردم هستند راهنمايى نكنم؟
عرض كردند: چرا اى رسول خدا(ص)!
فرمود: حسن و حسين هستند، كه جدشان رسول خدا(ص)خاتم پيامبران مرسل، و جدهشان خديجه دختر خويلد سيده زنان بهشت است.
-آيا شما را راهنمايى نكنم به كسى كه پدر و مادرش بهترين مردماند؟
عرض كردند: چرا اى رسول خدا!
فرمود: حسن و حسين كه پدرشان على بن ابيطالب و مادرشان فاطمه دختر محمد(ص) است.
سپس فرمود: آيا شما را راهنمايى نكنم به كسى كه عمو و عمهشان بهترين مردم هستند؟
عرض كردند: چرا اى رسول خدا(ص)!
فرمود: حسن و حسين هستند كه عموشان جعفر بن ابيطالب و عمهشان ام هانى دختر ابيطالب است.سپس فرمود: اى مردم آيا شما را راهنمايى نكنم به كسى كه دايى و خالهشان بهترين هستند؟
عرض كردند: چرا اى رسول خدا(ص)!
فرمود: حسن و حسين، كه داييشان قاسم فرزند رسول خدا(ص)و خالهشان زينب دختر رسول خدايند.
سپس فرمود: بار خدايا تو مىدانى كه حسن و حسين در بهشت هستند، و پدرشان در بهشت و مادرشان در بهشت و جدشان در بهشت و جدهشان در بهشت و داييشان در بهشت و خالهشان در بهشت، و عمويشان در بهشت و عمهشان در بهشت هستند.و هر كس ايشان را دوست دارد در بهشت است و هر كس دشمنشان دارد در جهنم است.
و از جمله خاطرات آن حضرت با جدش رسول خدا(ص)در كودكى حديثى است كه علامه مجلسى(ره)از كتاب بشارة المصطفى نقل كرده كه به سندش از يعلى بن مرة روايت كرده، گويد:
رسول خدا(ص)را به غذايى دعوت كرده بودند و ما در خدمت آن بزرگوار براى صرف غذا مىرفتيم كه ناگاه حسن را ديديم كه در كوچه بازى مىكرد، رسول خدا(ص)كه او را ديد در جلوى مردم دويد و دستخود را گشود تا آن كودك را بگيرد و كودك نيز از اين طرف و آن طرف مىگريخت، و رسول خدا(ص)را مىخنداند تا اينكه كودك را گرفت و يك دستخود را بر چانه حسن گذارد و دست ديگر را بر بالاى سر او نهاد آنگاه صورتش را نزديك صورت كودك برده و او را بوسيد، آنگاه فرمود:
«حسن منى و انا منه احب الله من احبه...» (14)
(حسن از من است و من از اويم، خدا دوست دارد هر كس كه او را دوست دارد...)و از كتاب لفتوانى-از علماى اهل سنت-روايت كرده كه روزى رسول خدا(ص)فرزندش حسن را طلبيد و آن كودك در حالى كه گردنبندى از گل ميخك در گردنش بود به نزد آن حضرت آمد، و راوى حديث گويد: من گمان كردم مادرش او را نگهداشته بود تا آن گردنبند را به گردنش بيندازد.
پس رسول خدا(ص)آغوش خود را براى گرفتن آن كودك باز كرد و كودك نيز آغوش خود را باز كرد و چون رسول خدا(ص)او را در بر گرفتسه بار فرمود:
«اللهم انى احبه فاحبه و احب من احبه-ثلاث مرات» (15)
(خدايا من او را دوست دارم پس تو هم او را دوستبدار و دوست دار هر كس كه او را دوست دارد.)
و نيز راويان اهل سنت از امام باقر(ع)روايت كردهاند كه هنگامى حسن(ع)تشنه شد و تشنگى او سخت گرديد و رسول خدا(ص)آبى طلبيد ولى فراهم نشد...
«فاعطاه لسانه فمصه حتى روى»
پس رسول خدا(ص)زبان خود را به حسن داد و او زبان آن حضرت را مكيد تا سيراب شد. (16)
حاكم نيشابورى در مستدرك به سند خود از عروه نقل كرده كه گويد: رسول خدا(ص)فرزندش حسن را بوسيد و به سينه چسبانيد و او را مىبوييد و مردى از انصار مدينه نزد آن حضرت بود، آن مرد انصارى كه اين ماجرا را ديد، گفت: من پسرى دارم كه به حد بلوغ رسيده و تا كنون هيچ گاه او را نبوسيدهام!
«فقال رسول الله: ارايت ان كان الله نزع الرحمة من قلبك فما ذنبى؟»(رسول خدا(ص) فرمود: اگر خداوند رحم را از دل تو گرفته، گناه من چيست؟) (17)
و در روايت ديگرى كه بخارى از ابو هريره در كتاب الادب المفرد روايت كرده، اين گونه است:
«قبل رسول الله حسن بن على و عنده الاقرع بن حابس التميمى جالس فقال الاقرع: ان لى عشرة من الولد ما قبلت منهم احدا؟فنظر اليه رسول الله(ص)ثم قال: من لا يرحم لا يرحم» (18)
(رسول خدا(ص)در حالى كه اقرع بن جالس تميمى-يكى از سران قريش-نزد او نشسته بود(فرزندش)حسن بن على را بوسيد، اقرع كه آن منظره را ديد گفت: من ده فرزند دارم و تاكنون يكى از آنها را نبوسيدهام!رسول خدا(ص)كه اين سخن را شنيد رو بدو كرده فرمود: هر كس رحم نكند مورد ترحم(خدا)واقع نشود!)
و در مناقب ابن شهر آشوب است كه در روايتحفص فراء اين گونه است كه:
«فغضب رسول الله حتى التمع لونه و قال للرجل: ان كان قد نزع الرحمة من قلبك فما اصنع بك؟من لم يرحم صغيرنا و يعزز كبيرنا فليس منا» (19)
(در اين وقت رسول خدا(ص)غضب كرد، به گونهاى كه رنگ مباركش دگرگون شد و به آن مرد فرمود: اگر مهر و محبت از دل تو گرفته شده من باتو چه كنم؟كسى كه به كوچك ما رحم نكند و بزرگ ما را محترم نشمارد از ما نيست.)
ترمذى در صحيح خود از انس بن مالك روايت كرده كه گويد:
«سئل رسول الله-صلى الله عليه و آله-اى اهل بيتك احب اليك؟قال: الحسن و الحسين و كان يقول لفاطمة: ادعى ابنى، فيشمهما و يضمهما اليه» (20)
(از رسول خدا(ص)پرسيدند: كدام يك از خاندانتان نزد شما محبوبتر هستند؟فرمود حسن و حسين، و رسم آن حضرت اين بود كه به فاطمه مىفرمود: دو پسرم را نزد من بخوان، پس آن دو را مىبوييد و به خود مىچسبانيد.)
زرندى در كتاب نظم درر السمطين از امير المؤمنين على بن ابيطالب(ع)روايت كرده كه روزى رسول خدا(ص)از خانه بيرون آمد و حسن بر شانه راست آن حضرت و حسين بر شانه چپ آن حضرت سوار بودند، عمر كه چنان ديد عرض كرد:
«نعم المطية لهما انتيا رسول الله؟قال رسول الله: و نعم الراكبان هما» (21)
(چه خوب مركبى هستى شما براى اين دو، اى رسول خدا(ص)؟رسول خدا(ص)نيز فرمود: و چه خوب سوارانى هستند آن دو!)
نگارنده گويد: به اين مضمون و با مختصر اختلافى روايتبسيارى در كتابهاى شيعه و اهل سنت آمده (22) و سيد حميرى نيز اين مضمون را به نظمدر آورده و گفته است:
اتى حسنا و الحسين الرسول
و قد برزا ضحوة يلعبان
فضمهما و تغذاهما
و كانا لديه بذاك المكان
و مرا و تحتهما منكباه
فنعم المطية و الراكبان
حاكم در مستدرك به سند خود از ابن عباس روايت كرده كه گويد: رسول خدا(ص)به نزد ما آمد در حالى كه حسن بن على را بر گردن خود سوار كرده بود، در اين وقت مردى آن منظره را ديد و به حسن بن على گفت:
«نعم المركب ركبتيا غلام؟قال: فقال رسول الله(ص): و نعم الراكب هو»!
(اى پسرك!خوب مركبى سوار شدهاى؟رسول خدا(ص)نيز فرمود: و او نيز سوار خوبى است!)
و به دنبال آن گفته: اين حديثى است كه سندهاى آن صحيح و درست است (23)
هيتمى در مجمع الزوائد از ابى رافع روايت كرده كه گويد: فاطمه(س)حسن و حسين را در هنگام بيمارى رسول خدا(ص)-همان بيمارى كه منجر به رحلت آن بزرگوار گرديد-نزد آن حضرت آورد و عرض كرد:
«هذان ابناك فورثهما شيئا.»
(اين دو پسران تو هستند به آن دو چيزى به ارث عطا فرما!)رسول خدا(ص)فرمود:
«اما الحسن فله ثباتى و سوددى، و اما الحسين فان له حزامتى وجودى» (24)
(اما به حسن ثبات و سيادت خود را بخشيدم، و اما به حسين دورانديشى و انضباط و جود و بخشش را دادم.)
و در ربيع الابرار زمخشرى اين گونه است كه رسول خدا(ص)حسن را در بر گرفت و او را بوسيده روى زانوى راستخود نشانيد و فرمود:
«اما ابنى هذا فنحلته خلقى و هيبتى»(اما اين پسرم را خوى خود و هيبتم را به او بخشيدم.)
و آنگاه حسين را در بر گرفت و بوسيد و روى زانوى چپ خود نشانيد و فرمود:
«نحلته شجاعتى و جودى» (25)
(و به او نيز شجاعت وجود و سخاوت خود را بخشيدم)
و در كنز العمال اين گونه است كه فرمود:
«اما الحسن فله هيبتى و سؤددى و اما الحسين فله جراتى و جودى» (26)
و در حديث ديگرى فرمود:
«اما الحسن فقد نحلته حلمى و هيبتى، و اما الحسين فقد نحلته نجدتى و جودى» (27)
و بالاخره رسول خدا(ص)آن دو فرزند محبوب خود را به خدا و مؤمنان صالح سپرد.
ابن حجر هيثمى در كتاب الصواعق المحرقة از ابى الدنيا روايت كرده كه گويد: زيد بن ارقم در مجلس عبيد الله هنگامى كه مشاهده كرد آن فاسق، قضيب (28) خود را بر لبهاى حسين(ع)مىزند رو بدو كرده گفت:
«ارفع قضيبك فو الله لطالما رايت رسول الله(ص)يقبل ما بين هاتين الشفتين، ثم جعل زيد يبكى، فقال ابن زياد: ابكى الله عينيك لولا انك شيخ قد خرفت لضربت عنقك»(قضيب خود را بردار، كه به خدا سوگند چه بسيار زياد ديدم كه رسول خدا(ص)ميان اين دو لب را مىبوسيد، زيد اين سخن را گفته و گريست.ابن زياد گفت: خدا چشمت را بگرياند، اگر پيرمردى نبودى كه عقلت تباه گشته، هم اكنون گردنت را مىزدم.)
زيد بن ارقم اين سخنان را گفته، سپس برخاست در حالى كه مىگفت:
«ايها الناس انتم العبيد بعد اليوم قتلتم ابن فاطمة، و امرتم ابن مرجانة و الله ليقتلن خياركم و يستعبدن شراركم، فبعدا لمن رضى بالذلة و العار»(اى مردم شما پس از امروز بردگانى خواهيد بود.پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را فرمانروا كرديد.به خدا سوگند كه وى خوبانتان را مىكشد، بدانتان را تحت فرمان گيرد، پس دورى از رحمتحق بر كسى باد كه تن به خوارى و ننگ دهد.)
آنگاه به ابن زياد رو كرده و گفت:
«لاحد ثنك بما هو اغيظ عليك من هذا، رايت رسول الله اقعد حسنا على فخذه اليمنى، و حسينا على اليسرى، ثم وضع يده على يا فوخهما ثم قال: اللهم انى استودعك اياهما و صالح المؤمنين» (29) اكنون براى تو حديثى گويم كه خشم تو را بيش از اين برانگيزاند.رسول خدا(ص)را ديدم كه حسن را بر زانوى راستخود نشانيده بود و حسين را بر زانوى چپ نهاده بود، آنگاه دستخود را بر جلوى سر آنها نهاده بود و مىگفت: بار خدايا من اين دو را به تو و مؤمنان شايسته مىسپارم.)
و بالاخره در پايان عمر پر بركتخود نيز سفارش آنها را به طور كلى و تحت عنوان«عترت»فرمود و بارها با بيانات گوناگون و در جاهاى مختلف و از آن جمله اين گونه فرمود:
«ايها الناس انى اوشك ان ادعى فاجيب و انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى، كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى اهل بيتى، و ان اللطيف الخبير اخبرنى انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض فانظروا كيف تخلفونى فيهما» (30)
(اى مردم، من(به ديدار خدا)خوانده شدهام و آن را پذيرفتهام، و من دو چيز سنگين در ميان شما مىگذارم: كتاب خدا و عترتم.كتاب خدا ريسمان كشيدهاى است از آسمان به زمين، و عترت من خاندانم هستند، و براستى كه خداى لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض(كوثر)بر من وارد شوند، پس بنگريد تا چگونه سفارش مرا پس از من درباره آن دو به جاى آوريد.)
و به اين مضمون صدها روايت در كتابهاى شيعه و اهل سنت از رسولخدا(ص)به سندهاى مختلف روايتشده، و جمعى از دانشمندان كتابهاى جداگانه و مستقلى در اين باره نوشته و تاليف كردهاند، كه شايد ما نيز در جاى ديگر با شرح بيشترى برخى از آنها را مجددا نقل كرده و مورد بحث قرار دهيم-انشاء الله تعالى.
اين حديث جالب را نيز در مورد استعداد خارق العاده و ذكاوت اين كودك بشنويد:
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب آل ابيطالب از فضايل ابو السعادات روايت كرده كه حسن بن على(ع)هفتساله بود كه در مجلس رسول خدا(ص)حضور مىيافت و آنچه به رسول خدا(ص)وحى مىشد مىشنيد و آن را حفظ مىكرد و نزد مادرش فاطمة(س)مىآمد و آنچه را حفظ كرده بود براى مادر باز مىگفت.
و هنگامى كه على(ع)به نزد فاطمة(س)مىآمد، آن علوم را از فاطمه مىشنيد و چون از آن بانوى بزرگوار مىپرسيد: از كجا اين علوم را فرا گرفتهاى؟پاسخ مىداد كه از فرزندت حسن!
به دنبال اين ماجرا روزى على(ع)در خانه پنهان شد، و حسن كه قسمتى از وحى را شنيده بود به خانه آمد و همين كه خواست آنچه را شنيده بود مانند روزهاى ديگر به مادر خود باز گويد، دچار لكنت زبان شد، و نتوانست آنچه را شنيده بود بيان كند.
فاطمه(س)در شگفتشد، و علت را از او پرسيد؟و كودك در جواب گفت:
«لا تعجبين يا اماه فان كبيرا يسمعنى و استماعه قد اوقفنى»(اى مادر تعجب مكن كه بزرگى(اكنون)به سخن من گوش مىدهد، و همان گوش دادن اوست كه مرا از گفتار بازداشته!)
ابن شهر آشوب دنباله حديث را اين گونه نقل كرده كه گويد:
«فخرج على فقبله»
يعنى در اين وقت على(ع)از مخفىگاه بيرون آمد و حسن را بوسيد.
و در روايت ديگرى است كه در پاسخ مادر اين گونه گفت:
«يا اماه قل بيانى وكل لسانى، لعل سيدا يرعانى» (31)
(مادرجان!بيانم كوتاه شده، و زبانم از گفتار باز مانده، شايد بزرگى مرا تحت نظر گرفته!)
و به دنبال اين حديثشريف و جالب، اين را هم بد نيستبدانيد كه قوه حافظه و حفظ حديث در آن بزرگوار به حدى بوده كه روايات بسيارى از آن بزرگوار-بدون واسطه-از رسول خدا(ص)نقل شده، و در كتابهاى حديثى فريقين آمده است، مانند اين حديث كه امام حسن(ع)مىفرمايد:
«علمنى رسول الله(ص)كلمات اقولهن فى الوتر»
(رسول خدا(ص)كلماتى را به من ياد داد كه در نماز وتر مىخوانم)
و آنگاه آن كلمات را اين گونه بيان كرد:
«اللهم اهدنى فيمن هديت، و عافنى فيمن عافيت، و تولنى فيمن توليت، و بارك لى فيما اعطيت، و قنى شرما قضيت، فانك تقضى و لا يقضى عليك، و انه لا يذل من واليت، تباركت ربنا و تعاليت» (32)
(خدايا مرا در زمره آنها كه هدايت مىكنى هدايتم كن، و در زمره آنها كه عافيت مىدهى عافيت ده، و در زمره آنها كه دوست مىدارى دوستبدار، و در آنچه به من عطا مىكنى مبارك گردان، و از شر آنچه را مقدر كردهاى مرا نگهدارى فرما، كه تو حكم فرمايى و كسى را بر تو حكومتىنيست، و براستى كه خوار نگردد كسى كه تواش دوست دارى، چه با بركتى تو، اى پروردگار ما و چه برترى!)
و از جمله اينحديث است كه جزرى در اسد الغابة درباره همين دوران كودكى آن حضرت از ابى الحوراء، يكى از اصحاب آن بزرگوار، نقل كرده كه به آن حضرت عرض كرد:
«ما تذكر من رسول الله؟»(از رسول خدا(ص)چه چيز به ياد دارى؟)
امام حسن(ع)فرمود:
«اخذت تمرة من تمر الصدقه، فتركتها فى فمى فنزعها بلعابها، فقيل: يا رسول الله ما كان عليك من هذه التمرة؟قال: انا آل محمد لا تحل لنا الصدقة!» (33)
(خرمايى از خرماهاى صدقه برگرفتم و در دهانم گذاردم، و رسول خدا(ص)آن خرما را كه مخلوط به لعاب دهانم بود برگرفت!كسى عرض كرد: اى رسول خدا(ص)از اين يك دانه خرما چه باكى بر شما بود(و چه مىشد كه آن را از دهان كودك بيرون نمىكشيدى؟)فرمود: صدقه بر ما خاندان محمد حلال نيست.)
و در حديث ديگرى از آن حضرت اين گونه نقل شده كه راوى گويد:
«قال الحسن: فادخل اصبعه فمى و قال: «كخ كخ»و كانى انظر لعابى على اصبعه» (34)
(حسن(ع)گويد: رسول خدا(ص)انگشتش را در دهانم فرو برد و فرمود: «كخ كخ» (35) و گويا من هم اكنون لعاب دهانم را بر انگشت آن حضرت مىنگرم.)نگارنده گويد: حديث مزبور با همين مضمون با مختصر تغييرى در الفاظ از ابى هريره و ديگران نيز نقل شده كه در پايان رسول خدا(ص)فرمود:
«انا آل محمد لا ناكل الصدقة» (36)
(ما خاندان محمد صدقة نمىخوريم.)
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از اسماعيل بن يزيد به سندش از امام باقر(ع)روايت كرده كه فرمود: مردى در زمان رسول خدا(ص)مرتكب گناهى شد، و براى جبران آن خود را مخفى كرد تا هنگامى كه حسن و حسين(ع)را در كوچه خلوتى مشاهده كرد.
پس نزديك رفته و آن دو را برگرفت و بر دوش خود سوار كرده به نزد رسول خدا(ص)آورده گفت:
«انى مستجير بالله و بهما»
(من به خداوند تعالى و به اين دو پناهنده شدم!)
رسول خدا(ص)آنقدر خنديد كه دست مباركش را جلوى دهان گرفت.
سپس به آن مرد فرمود: «اذهب و انت طليق»(برو كه تو آزادى.)
و به حسن و حسين نيز فرمود: شما را درباره اين مرد شفيع قرار دادم!و به دنبال اين ماجرا اين آيه نازل گرديد:
«و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما» (37)
(و اگر ايشان هنگامى كه بر خود ستم مىكنند نزد تو بيايند و از خداوندآمرزش خواسته و رسول خدا براى ايشان آمرزشخواهى كند حتما خداى را توبه پذير و مهربان خواهند يافت) (38)
پىنوشتها:
1.صحيح ترمذى، ج 2، ص 306 و صحيح نسائى، ج 1، ص 209، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 86-676.
2.صحيح بخارى، «كتاب بدء الخلق»، صحيح ترمذى، ج 2، ص 307، صحيح مسلم، «كتاب فضائل الصحابه»، بحار الانوار، ج 43، ص 266.
3.تهذيب التهذيب، ج 2، ص 297، مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 366.
4.مجمع الزائد هيتمى، ج 9، ص 176، كنز العمال، ج 7، ص 104.
5.بحار الانوار، ج 43، ص 266، الادب المفرد بخارى، ص 304، صحيح مسلم، ج 7، ص 129، مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 532، سنن ابن ماجة، ج 1، ص 64، مستدرك حاكم، ج 3، ص 169، حلية الاولياء، ج 2، ص 35، و بيش از بيست كتاب ديگر كه در ملحقات احقاق الحق، ج 11، صص 25-13 نام آنها دقيقا ذكر شده است.
6.معجم طبرانى، ص 210 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 182، و كتابهاى بسيار ديگرى كه در ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 14-610 ذكر شده و مناقب، ج 3، ص 383.
7.مقتل الحسين موفق ابن احمد، ص 130، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 10 و 615، و قسمت آخر حديث را شيخ مفيد(ره)نيز در ارشاد(ج 2، ص 25)روايت كرده است.
8 و 9.ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 609، 621، 619، 623.
10.تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 167.
11.بحار الانوار، ج 43، ص 262، صحيح بخارى، ج 5، ص 27، ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 595.و به دنبال آن همين حديث را از هفتاد كتاب ديگر از اهل سنتبا مختصر اختلافى روايت كرده است.
12.مستدرك حاكم، ج 3، ص 165، مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 493.
13.ذخائر العقبى، ص 130، بحار الانوار، ج 43، ص 302، احقاق الحق، ج 9، صص 181، 185 و 187.
14.بحار الانوار، ج 43، ص 306.
15.همان، ص 304.
16.سيره قاضى دحلان-حاشيه سيره حلبيه-ج 3، ص 219، منتخب كنز العمال-حاشيه مسند-ج 5، ص 204.كنز العمال، ج 16، ص 262.
17.مستدرك، ج 3، ص 170.
18.نقل از الادب المفرد بخارى، (چاپ بيروت)، ص 34.
19.مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 384.
20.صحيح ترمذى، ج 13، ص 194، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 60-655.
21.ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 720.
22.بحار الانوار، ج 43، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 27-714.
23.مستدرك، ج 3، ص 170، و مضمون آن نيز در بيش از 25 حديث ديگر در كتابهاى اهل سنت آمده كه در ملحقات احقاق، ج 11، صص 80-75 نقل شده است.
24.مجمع الزوائد هيتمى، ج 9، ص 185.
25.ربيع الابرار، ص 513.
26.كنز العمال، ج 7، ص 192.
27.منتخب كنز العمال-حاشيه مسند-ج 5، ص 106.
28.«قضيب»به معناى شاخه بريده و شمشير بران نيز آمده، و ظاهرا برخى از اميران قديم مانند عبيد الله حرام زاده عصاهاى داشتهاند كه ظاهر آن مانند چوبدستى و عصا بوده، ولى مجوف و تو خالى بوده، و داخل آن شمشيرهاى نازك و تيزى قرار داشته كه در موقع لزوم آن را بيرون آورده و از آن استفاده شمشير مىكردهاند، و بدانها قضيب مىگفتند.
29.الصواعق المحرقه، ص 196.و قسمت ذيل آن را نيز در كنز العمال و كتابهاى ديگر از زيد بن ارقم روايت كردهاند.ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 746.
30.بحار الانوار، ج 43، صص 66-104، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 76-309، اثبات الهداة، ج 3 و 4.
و عترت را خود اينان به«نسل»معنى كرده و برخى نيز ادعاى اتفاق امت را كردهاند كه مراد از عترت در اين حديث على و فاطمه و حسن و حسين(ع)هستند.(ملحقات، ص 309)و مرحوم سيد مرتضى(ره)در معناى عترت تحقيق جالبى دارد كه مىتوانيد در كتاب الشافى(ص 177 به بعد)بخوانيد و در بحار الانوار، (ج 43، ص 157 به بعد)از آنجا نقل شده است.
31.مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، (چاپ قم)، صص 8-7.
32.صحيح ترمذى، ج 1، ص 93، مستدرك حاكم، ج 3، ص 172، تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 20.
33.اسد الغابة، ج 2، ص 11.
34.بحار الانوار، ج 43، ص 305 نقل از مسند احمد بن حنبل.
35.«كخ كخ»را براى جلوگيرى بچه از دست زدن و خوردن چيزى گويند«اقرب الموارد».
36.بحار الانوار، ج 43، ص 305.
37.سوره نساء، آيه 64.
38.مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 400.
قال الله تبارك و تعالى:
اى كسانى كه ايمان آوردهايد روزه بر شما نوشته (واجب) شد، چنانكه بر آنان كه پيش از شما بودهاند واجب شده بود باشد كه پرهيزگار شويد. سوره بقره آيه 183
ضمن آرزوی قبولی طاعات وعبادات نمازگزاران و روزه داران عزیز به اطلاع عموم برادران و خواهران محترم میرساند برنامه های مسجد جامع ورجوی در ماه مبارک رمضان طبق سنوات قبل بشرح زیر خواهد بود.
سخنرانی، پاسخ گوئی به مسائل شرعی،قرائت قرآن کریم هرشب بعد از نماز مغرب وعشاء
اقامه نماز جماعت صبح و زیارت عاشورا بعد از نماز صبح
اداره كل كتابخانههاي عمومي؛
23 قطعه زمین برای احداث کتابخانه های مصوب سفر هيأت دولت تأمین شده است
تاریخ : پنجشنبه هشتم ارديبهشت 1390 | کد : 3624
در راستای سفرهای استانی ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران به استان آذربایجان شرقی مصوبات ارزشمندی در زمینه فرهنگی به تصویب رسید. از آن جمله در دور سوم سفرهای استانی رئیس جمهور محترم به این استان احداث 22 باب کتابخانه عمومی روستایی و 11 باب کتابخانه عمومی استاندارد به تصویب رسید.

مناطقی که زمین مورد نیاز برای احداث کتابخانه در آنها تآمین شده اند عبارتند از: روستای ورجوی ، روستای گله بان ،روستای کرکج،...
به اطلاع عزیزان دانشجو و دانش آموزان وفرهنگیان محترم میرساند هم اکنون این کتابخانه بعد از گذشت یکسال از تاریخ تصویب آن به صورت تمام وقت به صورتی که در عکس مشاهده میفرمائید در اختیار عزیزان میباشد .جهت استفاده از خدمات کتابخانه عمومی ورجوی ارائه کارت عضویت الزامی میباشد.
تصویر نمای ورودی کتابخانه
تقدیر وتشکر از کلیه مسولین وتصویب کنندگان ومجریان این اثر فرهنگی

بزرگترين حادثه عالم
زمان ها خودشان هيچ مزيتي ندارند بعضي بر بعضي، زمان يک موجود ساري متحرک است و متعين و هيچ فرقي ما بين قطعه اي با قطعه اي ديگر نيست. شرافت زمان ها يا نحوست زمان ها به واسطه قضايائي است که در آنها واقع مي شود. اگر چنانچه شرافت زمان به واسطه حادثه اي است که در آن زمان واقع مي شود، بايد عرض کنم که روز بعثت رسول اکرم(ص) در سرتاسر دهر " من الازل الي الابد" روزي شريفتر از آن نيست، براي اينکه حادثه اي بزرگتر از اين حادثه اتفاق نيفتاده است . حوادث بسيار بزرگي در دنيا اتفاق افتاده است. بعثت انبيا بزرگ، انبياء اولوالعزم و بسياري از حوادث بسيار بزرگ، لکن حادثه اي بزرگتر از رسول اکرم در عالم وجود نيست غير از ذات مقدس حق تعالي و حادثه اي بزرگتر از بعثت او هم نيست. بعثتي که بعثت رسول ختمي است و بزرگترين شخصيت هاي عالم امکان و بزرگترين قوانين الهي، و اين حادثه در يک همچو روزي اتفاق افتاده است و اين روز را بزرگ کرده است و شريف، و همچو روزي ما ديگر درازل و ابد نداريم و نخواهيم داشت.
تزکيه نفوس
اول آيه اي که به رسول اکرم (ص) به حسب روايات و تواريخ وارد شده است ، آيه " اقرا باسم ربک" است و اين آيه اولين آيه اي است که به حسب نقل، جبرئيل بر رسول اکرم خوانده است و از اول به قرائت و به تعلم دعوت شده است " اقرا باسم ربک الذي خلق" و در همين سوره است که " ان الانسان ليطغي ان راه استغني" اين سوره اولين مورد وحي (است) و دراولين نزول وحي اين آيه دراين سوره وارد شده است که " کلا ان الانسان ليطغي ان راه استغني" معلوم مي شود که طغيان و طاغوت بودن از اموري است که در راس اموراست. و براي طاغوت زدائي بايد تعليم کتاب و حکمت و تعلم کتاب و حکمت کرد و تزکيه کرد. انسان اينطوري است، وضع روحي همه انسان ها اينطور است که تا يک استغنائي پيدا مي کند طغيان مي کنند.
(آدمي) استغناي مالي که پيدا مي کند به حسب همان مقدار طغيان پيدا مي کند، استغناي علمي که پيدا مي کند به همان مقدار طغيان مي کند، مقام که پيدا مي کند به مقدار طغيان مي کند، مقام که پيدا مي کند به مقداري که مقام پيدا کرده است طغيان مي کند. فرعون را که خداي تبارک وتعالي مي گويد طاغي است ، براي همين است که مقام پيدا کرده بود و انگيزه الهي در او نبود و اين مقام او را به طغيان کشيده بود. کساني که چيزهائي که مربوط به دنياست آنها را بدون تزکيه نفس پيدا مي کنند، اينها هر چه پيدا بکنند طغيانشان زيادتر خواهد شد و وبال اين مال و اين منال و اين مقام و اين جاه و اين مسند از چيزهايي است که موجب گرفتاري هاي انسان است در اينجا و بيشتر در آنجا .
انگيزه بعثت اين است که ما را از اين طغيان ها نجات دهد و ما خودمان را تزکيه کنيم، نفوس خودمان را صفا دهيم و نفوس خودمان را ازاين ظلمات نجات بدهيم. اگر اين توفيق براي همگان حاصل شد ، دنيا يک نوري مي شود نظير نور قرآن و جلوه نور حق.
تمام اختلافاتي که بين بشر هست، اختلافاتي که بين سلاطين هست، اختلافاتي که بين قدرتمندان هست ريشه اش همان طغياني است که در نفس هست ريشه اين است که انسان ديده است که خودش يک مقام دارد طغيان کرده است و چون قانع نمي شود به آن مقام، اين طغيان اسباب تجاوز مي شود، تجاوز که شد اختلاف حاصل مي شود و اين فرق نمي کند. از آن مرتبه نازلش طغيان است تا آن مرتبه عالي آن. از مرتبه نازلي که در يک روستا بين افراد اختلاف حاصل مي شود ، ريشه اش همين طغيان است تا مرتبه بالاتر و هر چه بالاتر برود طغيان زيادتر مي شود. فرعوني که طغيان کرد و" انا ربکم الاعلي" گفت، اين انگيزه در همه است فقط در فرعون نيست . اگر انسان را سر خود بگذارند" انا ربکم الاعلي" خواهد گفت:
انگيزه بعثت اين است که اين نفوس سرکش را اين نفوس طاغي و ياغي را از آن سرکشي و از آن طغيان و از آن ياغيگري نجات دهد و تزکيه کند نفوس را.
همه اختلافاتي که در بشر هست براي اين است که تزکيه نشده است. غايت بعثت اين است که تزکيه کند مردم را تا به واسطه تزکيه، هم تعلم حکمت کند و هم تعلم قرآن و کتاب و اگر چنانچه تزکيه بشوند طغيان پيش نمي آيد. کسي که تزکيه کرد خود را هيچ گاه خودش را مستغني نمي داند " ان الانسان ليطغي ان راه استغني" وقتي که خودش را مي بيند و براي خودش مقام قائل است وبراي خودش عظمت قائل است اين خودبيني اسباب طغيان است.
اختلافاتي که بين هم بشر هست، اختلافاتي که بر سر دنيا بين همه بشر هست اين اختلافات ريشه اش طغياني است که در نفس هاست و گرفتاريي است که انسان در گرفتاري به خود دارد و به هواهاي نفسانيه. اگر انسان تزکيه بشود و نفس انسان تربيت بشود ، اين اختلافات برداشته مي شود.
تحول عرفاني در جهان
مساله مبعث و ماهيت آن و برکاتش چيزي نيست که بتوان با زبان هاي الکن ما از آن ذکري کرد و به قدري ابعاد آن زياد است و جهات معنوي و مادي آن زياد است که گمان ندارم حتي بتوان حول آن صحبتي کرد.
مساله بعثت يک تحول علمي- عرفاني در عالم ايجاد کرد که آن فلسفه هاي خشک يوناني را که به دست يوناني ها تحقق پيدا کرده بود و ارزش هم داشت و دارد، مبدل کرد به يک عرفان عيني و يک شهود واقعي براي ارباب شهود...
اگر کسي سير کند در فلسفه هاي قبل ازاسلام و فلسفه هاي بعد از اسلام و خصوصاً قرن هاي آخر و عرفاي قبل از اسلام و آن کساني که در هندوستان و امثال آن يک همچو مسائلي داشتند، و عرفاي بعد از اسلام که به تعلم اسلام در اين امر وارد شده اند، مي فهمد که چه تحولي بعد (از آن ) حاصل شده است. در صورتي که عرفاي بزرگ اسلام هم راجل هستند در کشف حقايق قرآن. لسان قرآن که از برکات بعثت، از برکات بزرگ بعثت رسول خداست، لساني است که سهل و ممتنع است. بسياري شايد گمان کنند که قرآن را مي توانند بهفمند، از باب اينکه به نظرشان سهل است. بسياري از ارباب معرفت و ارباب فلسفه گمان مي کنند که قرآن را مي توانند بفهمند، براي اينکه آن بعدي که براي آنها جلوه کرده است و آن بعدي که درپس اين ابعاد است ، براي آنها معلوم نشده است. قرآن داراي ابعادي است که تا رسول اکرم صلي الله عليه و اله و سلم مبعوث نشده بودند و قرآن متنزل نشده بود از آن مقام غيب ، نازل نشده بود از آنجا ، و با آن جلوه نزولي اش در قلب رسول خدا جلوه نکرده بود، براي احدي از موجودات ملک و ملکوت ظاهر نبود بعد از آنکه اتصال پيدا کرد مقام مقدس نبوي ولي اعظم با مبدأ فيض به آن اندازه اي که قبل اتصال بود، قرآن را نازلتاً و منزلتاً کسب کرد. در قلب مبارکش جلوه کرد و با نزول به مراتب هفتگانه به زبان مبارکش جاري شد.
قرآني که الان در دست ماست ، نازله هفتم قرآن است و اين از برکات بعثت است و همين نازله هفتم آنچنان تحولي در عرفان اسلامي، درعرفان جهاني بوجود آورد که اهل معرفت شمه اي از آن را مي دانند و همه ابعاد آن و جميع ابعاد آن براي بشر( هنوز) معلوم نشده است و معلوم نيست معلوم شود. و اين از برکات بعثت است اينقدري که معرفت براي اهل معرفت حاصل شده است. اين ازنازله کتاب خداست به وسيله نزول بر قلب رسول الله که آن هم از اسرار بزرگ است. کيفيت وحي از اموري است که غير از خود رسول خدا و کساني که در خلوت با رسول خدا بودند ، يا اينکه از او الهام گرفته اند کسي آنرا نمي تواند بفهمد و لهذا هر وقت خواستند معرفي هم بکنند با زبان ما عامي ها معرفي کردند، چنانچه خداي تبارک و تعالي با زبان آن بشرعامي خودش را با شتر معرفي مي کند، با آسمان معرفي مي کند، با زمين معرفي مي کند، با خلق امثال اينها، براي اين است که بيان قاصر است از اينکه آن مطالبي که هست ادا بشود و تا آن حدي که بيان مي توانسته اداکند قرآن ادا کرده است و هيچ کتاب معرفتي ادا نکرده است، آنهايي که ادا کردند به تبع قرآن ادا کردند.
اگر قرآن نبود باب معرفت الله بسته بود الي الابد، و آن فلسفه يوناني يک باب ديگري است که در محل خودش بسيار ارجمند است براي اينکه با استدلال ثابت مي کند، نه معرفت حاصل مي شود، وجود خداي تبارک و تعالي از باب دليل اثبات مي شود و معرفت غير اثبات وجود است و قرآن آمده است که هم اثبات بکند به همان طريقه هاي متعارف و طريقه هاي بلکه گاهي نازل تر از آن و هم پرده ديگرش عرفان قرآن است که آن را... در هيچ کتابي نمي يابيد، حتي در کتب عرفاني اسلامي که متحول شده است و با عرفان قبل از اسلام بسيار فرق دارد. و تعبيرات قرآني غير از آني است که آنها دارند.
يک نحوه ديگري هست، يک لطايف ديگري در قرآن هست و اينها همه از برکات بعثت است و برکات بعثت آن مقداري که در معنويات هست ، در ماديات ظاهر نشده است، لکن آن مقداري هم که در ماديات ظاهر شده است ، قبل از اسلام نبوده است. اتصال معنويت به ماديت و انعکاس معنويت در همه جهات ماديت از خصوصيات قرآن است که افاضه فرموده است.
رفع ظلم
بعثت رسول خدا براي اين است که راه رفع ظلم را به مردم بفهماند، راه اينکه مردم بتوانند با قدرت هاي بزرگ مقابله کنند به مردم بفهماند. بعثت براي اين است که اخلاق مردم را، نفوس مردم را، ارواح مردم را و اجسام مردم را، تمام اينها را از ظلمت ها نجات بدهد، ظلمات را بکلي کنار بزند و به جاي او نور بنشاند، ظلمت جهل را کنار بزند و به جاي او نورعمل بياورد، ظلمت ظلم را به کنار بزند و به جاي او عدالت بگذارد، نور عدالت را به جاي او بگذارد و راه او را به ما فهمانده است. فهمانده است که تمام مردم، تمام مسلمين برادر هستند و بايد با هم وحدت داشته باشند، تفريق نداشته باشند.
ختم نبوت
انبياء سلف هم کشف داشتند و هم بسط، اما نه بطوراطلاق بلکه في الجمله. اگر چه در اين معني مختلف بودند؛ چنانچه اولوالعزم ها، کشف و بسط حقايق را بيشتر داشتند و وجود نازنين احمدي(ص) که کشف تام و بسط تمام و تام داشت، خاتم شد و خاتم پيامبران گرديد؛ يعني به آن نحوي که ممکن است حقيقت کشف شود، براي حضرت محمد(ص) کشف بود و به آن قدري که ممکن است حقايق بسط شود براي حضرت بسط نمود. لذا ديگر ممکن نيست کشف و بسط ، اَتـَم ازاين باشد تا نبوت ديگري حاصل آيد.

هِلک و هِلک رفتی، نفت ریختی توی خانه مورچه و لانهخرابش کردی چون که خیلی رفت و آمد داشتند مثلا؟ جایی نزدیکی تو و زیرزمین برای خودشان دم و دستگاهی ساختند؟ از دیدن اهل و عیال و خاندان پرجمعیتش حرصت درمیآمد و حسودی میکردی یا روزی چندبار جلویت دولا و راست نمیشد که این بلا را سرش آوردی؟ از هر سمتی که خودش صلاح میدانست و غریزه گفته بود راه درستی است، میرفت نه راه فرمایشی تو؟ چیزی از دانههایی که جمع میکرد را مفت و مسلم دستت نمیداد؟ از شکل و قیافهش خوشت نمیآمد؟ چاپلوس یا مفت خور نبود تا بگذاری یک جایی در دم و دستگاهت بماند و کارش را بکند؟
هی هر روز سرش غُر زدی که از این طرف نرو، از آن طرف بیا، چرا این گوشه را کندی و چرا این را خوردی و آن را بردی! نگفتی بیسر و صدا دارد کارش را انجام میدهد، بگذارم راحت باشد و حالا من اگر دوست ندارم زیادی بیاید دور و برم انقدر خرده بیسکویت نریزم. ریختی و تا آمد بردارد زدی تو سرش که اینجا چهکار میکنی؟ خودت مدیریت و کار بلد نیستی چه دخلی دارد به این بیچاره که همه تقصیرها را میاندازی گردنش.
بعد برداشتی نفت ریخی تو لانهاش که فقط بگویی قدرت داری هرکسی را نیست و نابود کنی. نگفتی تمام زحمت چند ماه کارش را هدر میدهی و تمام آذوقه و دانههایی که برای زمستان جمع کرده بود از بین میبری. نگفتی خانهش خراب میشود و دوباره باید از نو بگردد دنبال یک جای جدید برای کار و زندگی باشد و از نو لانه بکند؟
آخرش که چی؟ مورچه که ذاتش زحمتکشی است و دوباره در جایی جدید شروع میکند به کار و زندگی. بعد تو میمانی و مورچههای دیگر و لابد زورت که خیلی زیاد است و نفت هم فراوان!

بخشي از خطبه حضرت زينب (س):
سپاس خداي را كه پروردگار جهانيان است و درود خداوند بر پيغمبر و خاندان او باد همه خدايا داد ما را بستان و از اين ستمگران انتقام ما را بكش و خشمت را فرود آور بر آن كه خون ما را بريخت ... اگر امروز به گمان خود غنيمت بدست آوردي و سود بردي به همين زودي زيان كني وقتي كه نيابي مگر همان را كه دست تو از پيش فرستاد . و خداوند بر بندگان ستم نكند و شكوه به خدا بريم و اعتماد بر او كنيم . پس هر كيد داري بكن و هر چه كوشش خواهي بنماي و هر جهد كه داري بكار بر به خدا سوگند ذكر ما را از ياد ها محو نتواني كرد و وحي ما را كه خداوند فرستاد نتواني مي رانيد ... سپاس خدا را كه اول ما را به سعادت و مغفرت ختم كرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گردانيد .
سالروز رحلت حضرت امام خمینی(ره) تسلیت باد.

گزارش به اختصار از عملکرد عمرانی، خدماتی و رفاهی دهیاری و شورای اسلامی ورجوی
حمد و سپاس خداوند بی همتا را که توفیق خدمت در نظام مقدس جمهوری اسلامی را به اینجانب عطا فرمود.
دهیاری ورجوی در سال 82 تأسیس گردیده و جناب آقای مرحوم ایوب رجب زاده به عنوان دهیار وقت، مشغول خدمت به مردم شریف ورجوی بود که متأسفانه در سال 84 ایشان به رحمت ایزدی پیوست (روحش شاد).
اینجانب مهدی سلیماندوست با مدرک کارشناسی، از مرداد ماه 1384 به عنوان دهیار ورجوی انتخاب شده و در خدمت اهالی محترم و شهیدپرور ورجوی هستم و در امر توسعه و عمران روستا گامی موثر و محسوس برداشته ام به طوری که از سال 84 دهیاری ورجوی رنگ طبیعی به خود گرفته و عملاً مردم مشاهده می کنند که دهیاری می تواند در روند توسعه و آبادی روستا موثر واقع شود و در این مدت 7 سال به لطف خدا و عنایت مسئولین محترم، با اجرای انواع طرح ها در نقاط مختلف روستا، تغییر و تحول خاصی در بافت فیزیکی روستا ایجاد شده است و تمامی خدمات عمرانی، رفاهی دهیاری برای همگان قابل رویت می باشد. در نهایت افتخار می کنم که در خدمت مردم شهید پرور ورجوی هستم./ مهدی سلیمان دوست (دهیار ورجوی) دیماه ۱۳۹۰
گزارش به اختصار از عملکرد عمرانی، خدماتی و رفاهی دهیاری و شورای اسلامی ورجوی ازسال 84











1- اجرای طرح مصلی(نمازخانه)در ورودی قبرستان ورجوی با زیر بنای 385 متر مربع.
2- تهیه و نصب سه عدد سایبان در ایستگاه های اتوبوس ورجوی جهت رفاه حال مردم.
3- اجرای طرح جدول گذاری برای آبروهادر خیابان اصلی روستا ،در محله جنب مخابرات تا کمربندی،در ورودی روستا،در محله حصارواقع در مسیر آب شور،در محله چشمه قدیمی تا آخر محله مسجد حمام و غیره جمعا"به طول سه کیلومتر.
4- تهیه زمینی به میزان 5593 مترمربع (پنج هزاروپانصدو نودوسه مترمربع )از خیرین روستا،وپیگیری احداث سالن ورزشی چند منظوره وسرپوشیده در ورجوی.
5- تهیه زمینی به میزان 570 متر مربع (پانصدوهفتاد مترمربع)از خیرین روستا،وپیگیری احداث کتابخانه عمومی در ورجوی.
6- جمع آوری زباله روستا از منازل و معابرعمومی روستا به طور مستمر و برنامه ریزی شده.
.
7- اجرای طرح دیوارکشی به قبرستان به طول 400 متر.
8- اجرای طرح کف پوش به پیاده روها در خیابان اصلی روستا وساماندهی آنها.
9- اجرای طرح تعویض و بازسازی سقف مزار شهدای ورجوی واجرای نمای بیرونی و داخل آن.
10- اجرای طرح نامگذاری خیابانها و معابرعمومی روستا با نام شهدای ورجوی و شهدای دوران انقلاب.
11- اجرای طرح پلاک گذاری و نصب پلاک به منازل روستا.
12- تهیه و خرید ماشین زباله مجهز به دستگاه مینی پک جهت ارائه خدمات به اهالی محترم روستا.
13- تهیه و جبران کمبود آب شرب روستا، از آب شرب مراغه با پیگیری ها و تلاش های شبانه روزی وحفاری یک حلقه چاه مجزا جهت تامین وتکمیل آب شرب روستا.
14- اجرای طرح مسیرگشایی و آزادسازی مسیر جهت تعریض خیابان در محله حصار روستا و ابتدای جاده چایباغی ومسیر گشائی در مسیر هیئت فاطمیه(با مشارکت هیئت فاطمیه).
15- تهیه و نصب پرچم در ورودی روستا (دو طرف خیابان).
16- اجرای طرح آبرو در معابرعمومی روستا و جنب حسینیه فاطمیه ورجوی.
17- اجرای طرح آسفالت ریزی در محله حصار واقع در مسیر آب شور،محله چشمه قدیمی روستا،ومسیر هیئت های عزاداری حسینی وسایر معابر عمومی ورجوی با مشارکت اهالی محله(حدود20 هزار مترمربع).
18- تهیه ونصب تندیس انگور بعنوان نماد وسمبل در ورودی روستا.
19- تهیه و نصب تندیس کبوتر در میدان شهدای ورجوی.
20- اجرای طرح بازسازی وساماندهی چشمه قدیمی روستا.
21- اجرای طرح کانال کشی به محله جنب ساختمان دهیاری ورجوی تا کمربندی روستا به طول 400 متر.
22- اجرای طرح احداث سرویس بهداشتی عمومی در قبرستان ورجوی.
23- اجرای طرح شن ریزی به اکثریت معابر عمومی روستا.
24- اجرای طرح بازسازی پل ابتدای کمربندی در ورودی روستا.
25- پیگیری از مسئولین زیربط و اجرای طرح آسفالت ریزی به فاز اول کمربندی روستا.
26- پیگیری از اداره مخابرات مراغه در خصوص تهیه ونصب 2 کیوسک تلفنی در روستای ورجوی.
27- تهیه ونصب نیمکت(صندلی)در پیاده رو ها و غیره جهت رفاه حال اهالی روستا.
28- پیگیری بسیار جدی از مسئولین زیربط و اجرای طرح آسفالت ریزی به جاده مراغه-ورجوی.
29- کاشت نهال به معابر عمومی روستاو قسمتی از بلوارمراغه-ورجوی.
30- اجرای طرح تخریب آسفالت و زیر سازی و آماده سازی و آسفالت ریزی به خیابان اصلی روستا وخیابان مسیر آب شور.
31- اجرای طرح لوله گذاری وجمع آوری آبهای سطحی کوچه بهداشت ورجوی با مشارکت اهالی محله.
32- پیگیری بسیار جدی در خصوص حل مسئله اعیانی بودن اسناد مالکیت ورجوی از جهاد کشاورزی وبنیاد مسکن مراغه وحل وفصل این معضل حیاتی روستا.
33- پیگیری از ادارات زیربط و نصب لامپ و روشنائی به جاده مراغه-ورجوی.
34- تهیه ونصب ظروف آهنی زباله به معابر عمومی روستای ورجوی.
35- برگزاری همایش پیاده روی خانوادگی(ورزش همگانی) با مشارکت پایگاه شهدای ورجوی،اداره ورزش وجوانان در روستای ورجوی.
36- برگزاری آموزش (هرس کاری،مبارزه با آفات و روش صحیح استفاده از سموم وغیره)از طریق کارشناسان جهاد کشاورزی در روستای ورجوی.
37- اجرای طرح جدول گذاری در ضلع جنوبی، خیابان اصلی روستا ( در مسیر سالن ورزشی )به میزان 850 متر طول.
هفته وحدت بر عموم ملت مسلمان وموحد جهان تهنیت باد.
الهی
آنکه عالم است عامل است این خفته صنعتگراست نه دانشور!
این عابد است وحامد است انسان ناسپاس معتاد است وبی خبر !
مولای من
مولای من آن که ولایت را پذیرفت زینب(س) است وجان بر کف.
این بی خبر آزاد است ! بازی گر دنیا او را بازی داده ، او دنیا را ... !
مولای من
او عاشق ولایت است و ولایت را به جان پذیرا . جان را به ولایت داده جلا .
ولی را زکف داده به تیغ عدو در عاشورا ...
تحمل نداشت یتیمی را
خود را بر آتش زد
بغل کرد ولی را...
واین بی حال به زبان مولا مولا گوید ! فراری ز مولا ...
مولای من
از این بی حالی نجاتم ده! مولا توئی ، مولا توئی در قلعه ولایت نجاتم ده...
نمایشگاه کتاب ومحصولات فرهنگی

ویژه ایام الله دهه مبارک فجر
زمان ۱۳ الی ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
مکان : بیت الشهداء ورجوی
ساعات بازدید : ۹ الی ۱۴ ----۱۶ الی ۱۸
بازدید برای عموم آزاد است.
سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى
الْمَسْجِدِ الأقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ
به اطلاع کلیه خواهران مومن ومتدین روستای ورجوی میرساند کلاسهای آموزشی قرائت صحیح قرآن کریم توسط گروه فرهنگی هیئت عزاداران الزهرا(س) ورجوی برگزار میگردد.
زمان :هرهفته روزهای شنبه
ساعات کلاسها : ۹:۳۰ صبح الی ۱۲ ظهر
مکان : حسینیه هیئت عزاداران الزهرا(س) ورجوی
دهیار ورجوی در آغاز جلسه از معطلی پروژه های عمرانی روستاهای شهرستان مراغه خبر داد. مهندس سلیماندوست گفت: این معطلی به علت
در حالی برگزار شد که دهیاری و شورای اسلامی روستای ورجوی #انتقادات و #گلایه هایی را درخصوص نحوه عملکرد این پایگاه خبری پس از روی کار آمدن شورای ششم داشتند
#شفافیت_مالی و گزارش تفصیلی درآمد ها و هزینه های روستا و نحوه دخل و خرج آن که برای اولین بار و پس از تأسیس نهاد دهیاری و شورای اسلامی در روستای ورجوی جهت آگاهی یافتن اهالی شریف روستا و مطلع شدن از عملکرد مالی این نهاد عمومی گزارش می شود
# جمعه هفتم اردیبهشت 97، دهیاری و شورای اسلامی ورجوی، همان طور که در زمان برگزاری انتخابات برای مردم قول ارائه گزارش عملکرد مقطعی خود را داده بودند خلاصه ای از اهم فعالیت های انجام گرفته توسط این نهاد را به شرح ذیل ارائه دادند.
پایان موفق دوره اول سلسله جلسات تربیتی خانوادگی هیئت الزهراء (س) روستای شهید پرور ورجوی در سال 1401
بیانات دکتر حسین اکبریان ورجوی در سالروز ولادت یگانه منجی عالم بشیریت
دهمین یادواره سرداران و 71 شهید ورجوی در شهیدپرورترین روستای ایران برگزار شد.
برگزاری محفل انس با قرآن در هفته بسیج؛ استاد خاکی از ۶ نفر تجلیل کردند.
خط انتقال دائمی آب شرب مراغه ورجوی با همت دهیاری و شورای اسلامی ورجوی افتتاح گردید.
انعقاد تفاهم نامه ساخت تصفیه خانه ورجوی ؛ حاج نادر ذاکری وقف کرد.
بازدید فرستاده ویژه ی وزیر میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور از معبد مهر ورائوی
آغاز عملیات آسفالت جاده مراغه ملکان ؛ مطالبه گری پایگاه خبری ورائوی و اقدام نماینده مراغه